
خبرگزاری آریا -در جهانی که انسان بیش از هر زمان دیگر از خویشتن دور افتاده، خودآگاهی دیگر یک فضیلت نیست؛ ضرورتی است برای زیستن. جهان مدرن با انبوه صداها، دادهها و هیاهوی بیرونی، ذهن انسان را به تسخیر خود درآورده است،
به گزارش خبرگزاری آریا،به قلم سید وحید موسوی ،در جهانی که انسان بیش از هر زمان دیگر از خویشتن دور افتاده، خودآگاهی دیگر یک فضیلت نیست؛ ضرورتی است برای زیستن. جهان مدرن با انبوه صداها، دادهها و هیاهوی بیرونی، ذهن انسان را به تسخیر خود درآورده است، چنانکه فرصت ایستادن و نگریستن به درون، به کالایی نایاب تبدیل شده است. در چنین شرایطی، خودآگاهی نه یک مفهوم روانشناختی صرف، بلکه کنشی فلسفی، اگزیستانسیال و حتی اخلاقی است.
خویشتن را چون مسألهای فلسفی ببینیم
در اندیشه اسلامی، بهویژه در فلسفه مشاء، نفس انسانی جوهری مستقل و غیرمادی در نظر گرفته میشود. ابنسینا در «الاشارات و التنبیهات» و رسائل نفس، تأکید میکند که آگاهی نفس به خود، امری بدیهی و بیواسطه است؛ انسان حتی در حالت تعلیق حواس نیز، از وجود خود آگاه است. این خودآگاهی «درونی» و متصل به ذات، خاستگاهی برای شناخت حقیقت و سلوک به سوی کمال تلقی میشود. در این نگاه، خودآگاهی صرفاً بازتابی ذهنی از خویش نیست، بلکه آغازگاه فلسفه و سلوک روحی است.
از این منظر، نمیتوان «دانش خویشتن» را از معرفت هستی تفکیک کرد. شناخت خود، آغاز حکمت است؛ «من عرف نفسه فقد عرف ربه» تنها یک حدیث نیست، بلکه سنگبنای نظام هستیشناسی معنوی در حکمت اسلامی است.
غرب: از آگاهی تا انکار خود
در مقابل، فلسفه مدرن غرب، خودآگاهی را به میدان تنشهای درونی و اگزیستانسیال بدل میکند. ژانپل سارتر در «تعالی خود» (The Transcendence of the Ego) مینویسد که آگاهی انسان اساساً فاقد جوهر است. انسان خود را چون پروژهای میسازد؛ نه آنگونه که هست، بلکه آنگونه که میخواهد بشود. خودآگاهی از این منظر، نه صرفاً دانستن خویشتن، بلکه مواجههای اضطراری با آزادی، مسئولیت و بیپناهی وجودی است.
اروین یالوم نیز در «رواندرمانی اگزیستانسیال» خودآگاهی را در دل چهار دغدغه بنیادین قرار میدهد: مرگ، آزادی، انزوا و بیمعنایی. انسان، تا زمانی که خود را بهدرستی ننگرد، توان رویارویی با این نیروهای عمیق هستیشکن را ندارد.
سنتهای شرقی: خودآگاهی بهمثابه رهایی
در سنت بودایی، خودآگاهی پیوندی ناگسستنی با رهایی از «خودِ کاذب» دارد. دالایی لاما در کتاب «چگونه خود را آنگونه که هستیم ببینیم»، مینویسد که ذهنِ تمریننیافته، آینهای شکسته است؛ تصویری تحریفشده از آنچه هستیم. تنها با مدیتیشن و پرورش شفقت است که میتوان از «خود ساختگی» عبور کرد و به هستی ناب رسید. در این نگاه، خودآگاهی به معنای «دیدن بیواسطه» است؛ آگاهی از خویشتن، بدون تفسیر، داوری یا تقلب.
روانشناسی معاصر: خودآگاهی بهمثابه ابزار تحول
دیپاک چوپرا در «متاهومن» (Metahuman) خودآگاهی را نیرویی برای شکستن مرزهای ساختگی ذهنی و عبور از خودِ شرطیشده معرفی میکند. او با تمرینهای گامبهگام، نشان میدهد که چگونه میتوان به سطحی از بودن دست یافت که ورای قیدهای زمان، زبان، و نقشهای اجتماعی است. استفن فلمینگ نیز در کتاب «خود را بشناس» (Know Thyself) با رویکردی علمی، ثابت میکند که خودآگاهی نهتنها در سلامت روان، بلکه در تصمیمگیریهای اخلاقی، یادگیری، و کارایی اجتماعی انسان نقش بنیادین دارد.
آغاز یک مهم خودآگاهی بهمثابه مسئولیت هستیشناسانه
خودآگاهی صرفاً ابزاری برای بهبود فردی یا ارتقاء بهرهوری نیست. آنچنانکه فیلسوفان و عارفان از شرق تا غرب یادآور شدهاند، آگاه شدن از خود، آغاز یک «مسئولیت هستیشناسانه» است: پذیرش اینکه ما تنها زندگی نمیکنیم، بلکه زیستن را معنا میبخشیم. از ابنسینا تا سارتر، از بودا تا یالوم، همگی بر این حقیقت پای میفشارند که هیچ تحول بیرونی بدون انقلاب درونی ممکن نیست.
«خود را بشناس» فقط یک شعار سقراطی نیست، بلکه فراخوانی است به انسان معاصر برای بازگشت به خویش، در جهانی که از او میخواهد از خود غافل بماند.
سید وحید موسوی
کارشناس ارشد علوم ارتباطات اجتماعی